مساله شرور
پژوهشگر: شمقدری
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
مساله نظام احسن و اشکال شرور، از مهم ترین مسائل فلسفه و کلام است. این مساله از سالیان گذشته، در شرق و غرب، موجب پیدایش مکاتب فلسفی متعددی همچون «مادی گری»، «ثنویت»، «بدبینی» و .. شده است. به مساله شرور از دیدگاه های متفاوت توجه شده است. و بر همین اساس چند شبهه مطرح است، ساده ترین شکل این بحث فرض شرور به عنوان دلیل بر نفی وجود خداوند است به علاوه، این مساله به عنوان امر ناسازگار با مبحث توحید نیز، شمرده شده است. همچنین از شرور به عنوان پدیده های ناسازگار با حکمت الهی نیز یاد شده است. برخی نیز وجود شرور را مغایر با قدرت مطلق یا خیر خواهی محض خداوند می دانند.
اما جدی ترین شکل طرح مساله شرور، در بحث عدل الهی و ناسازگاری آن با نظام احسن مطرح می شود و شرور به عنوان پدیده های موجب ظلم و تبعیض نسبت به برخی از موجودات جهان شمرده می شوند.
برای پاسخ به این شبهات، از سوی متفکران اسلامی و غیر اسلامی رویکردهای گوناگونی اتخاذ شده است در این میان، برخی شرور را به طور کلی عدسی می دانند، برخی آنها را سلبی می دانند، برخی شرور را وجودی میدانند، اما وجود آنها را ضروری و غیر قابل تفکیک از خیرات می شمارند برخی نیز معتقدند که ایجاد شرور در عالم ماده از ناحیه ذات واجب، ضروری است.
اما رویکرد معروف متالهان، از جمله متفکر معاصر، استاد مطهری، در رابطه با این مساله به این گونه است: شرور امور عدمی هستند که جعل و خلق حقیقی به آنها تعلق نمی گیرد، بلکه وجود آنها بالتبع و بالعرض است. جهان یک واحد تجزیه ناپذیر است وحذف برخی از اجزاء آن مساوی با نابودی کل جهان است.
ضمن این که شرور دارای فواید و آثار خاصی نیز هستند که وجود آنها را برای جهان مفید وضروری می کند درحقیقت، زندگی بدون این شرور اندک، بی معنی و دارای رکود و یکنواختی به نظر می رسد.
واژگان کلیدی: شرور، خیر، شر، خدا، نظام احسن، عالم طبیعت، جهان مادی، ضرورت، قدرت مطلق، امر عدمی، ثنویت، حکمت، عدل الهی، ابن سینا، صدرالمتالهین.
مقدمه:
مساله شرور یکی از بحث های دیرینه در تاریخ فلسفه و الهیات است و پیوسته به عنوان یکی از مشکلات فلسفی و کلامی مطرح بوده است. اما این سماله کهن در دو سده اخیر تبدیل به یکی از جنجالی ترین مباحث کلام جدید و فلسفه دین شده است.
این شبهه از این جهت که ناظر به بنیادی ترین اصل ادیان الهی، یعنی اثبات یا نفی وجود خدا، عدالت او و تقید یا تحدید صفات اوست، صحنه رو در روی نزاع عالمان و ملحد شده است.
برای ورود به بحث ها و اشکالات و شبهات وارده شده و پاسخ های آنها، بهتر است ابتدا به بیان مفهوم خیر و شر بپردازیم.
شر چیست؟
هر چند ممکن است در نظر ابتدائی تعریف مفهوم خیر و شر آسان به نظر آید، اما در تحلیل ماهوی و منطقی دشوار است. به طور کلی اهل فن سه تعریف به شرح زیر برای مفهوم خیر و شر ارائه کرده اند:
1-مساوقت خیر و وجود: حکمای متقدم و به تبع آن فلاسفه اسلامی، خیر و شر را به وجود عدم تعریف کرده اند؛ به این بیان که وجود مساوق خیر، و شر امر عدمی است.
2-خیر، وجود مطلوب: بعضی دیگر خیر را موجودی مطلوب و مورد خواست و تمنای انسان تعریف کرده اند آنان نقش وجود را بدون لحاظ آن بانفع و طلب انسان خیر نمی دانند. بلکه به عقیده آنها وجود مقید به طلب، خیر است.
«ابن سینا»: خیر، فی الجمله چیزی است که هر شیء به آن اشتیاق و علاقه داردو آن وجود یا کمال وجود است. اما شر امر عدمی است که ذاتی ندارد. بلکه عدم جوهر یا عدم کمالی برای جوهر است.
«صدرالمتالهین»:« خیر چیزی است که هر شی به آن اشتیاق و تمایل دارد و با آن سهمی از کمال ممکن خود متحقق می شود، اما در مورد شر، حکما گفته اند که ذاتی ندارد.»
3- خیر و شر، معقول ثانی فلسفی: بر طبق این تعریف، هیچ کدام از مفاهیم خیر و شر در خارج مصداق و ما بازای خارجی ندارد، بلکه حداکثر می توانیم منشا اتصاف آنها را در خارج بیابیم. مانند سایر معقولات فلسفی از قبیل: امکان، وجوب، علیت و... بنابراین دیدگاه بر خلاف دیدگاه اول«وجود بماهو وجود» متصف به خیریت یا شریت نمی شود. طبق نظر آقای قدرد انی قراملکی از ظاهر کلمات اسپنیوزا، این تعریف استظهار می شود.
به طور کلی به هر کدام از این تعاریف، اشکالات فراوانی وارد شده که برای حفظ اجمال از ذکر آنها صرف نظر می کنیم اما از آن جا که تعریف ماهوی خیر و شر با مشکلاتی مواجه است، از این رو اکثر فلاسفه غرب به جای ارائه تعریف ماهوی از شر به تعریف مصداقی(denotation) آن پرداخته اند مثل جهان هی فیلسوف دین معاصر.
در تعریف مصداقی، به جای کنار هم گذاشتن چند مفهوم و تشکیل حد و رسم برای تعریف یک مفهوم، به نام بردن تعدادی از مصادیق آن می پردازیم.
لایب نیتز، در کتاب مشهور خود، «تئوردیه»(Theodicy) مصادیق شر را سه گونه ذکر می کند.
1-شر متافیزیکی: که دامن گیر همه عالم امکان است، اعم از ماده و مجردات و علت آن هم محدودیت و کرانی عالم امکان نسبت به خدای بیکران است. فلاسفه اسلامی، از این شر به عدم کمال مطلق تعبیر کرده اند.
2-شر طبیعی: مانند شرور طبیعی جهان ماده مثل زلزله، سیل، آتشفشان، درد، رنج و ....
3-شر اخلاقی: که از اراده و اختیار انسان نشات می گیرد مانند گناهان و افعال ناشایست، مثل حسد، دروغ و ...
در این میان شر متافیزیکی که مساوی و مساوق اصل امکان است و به طور کلی از بحث ما خارج است به طور کلی، هسته مرکزی چالش های موافقان و مخالفان اندیشه دینی در شر طبیعی و اخلاقی متمرکز شده است.
شبهات مطرح درباره شرور:
بحث شرور، از بحث های دیرینه فلسفه والهیات است و همواره به عنوان یکی از مشکلات فلسفی و کلامی مطرح بوده است این مشکل به صورتهای مختلف طرح شده است و به آموزه های دینی جرح و نقد وارد کرده است:
الف-شرور، دلیل بر عدم خدا
ب-شرور، دلیل بر دوگانه پرستی
ج-شرور، دلیل بر تناهی و کران مندی صفات خدا
د- شرور، دلیل نقص حکمت و عنایت خدا
ه- شرور، دلیل بر عدم عدالت الهی
شبهه اول:
در اشکال اول مطرح می شود که اگر خدایی وجود دارد، آن خدا باید عادل، قادر مطلق، خیر خواه محض و ... باشد و جامع همه صفات کمالی باشد. چنین خدایی نباید برای جهان و موجودات اراده شر کند حال آن که شر وجود دارد پس خدای با این خصوصیات درجهان وجود ندارد. این مساله ساده ترین اشکال در مورد شرور است و پاسخ به آن در ضمن پاسخ به سایر اشکالات مطرح خواهد شد.
شبهه دوم:
اما در مورد اشکال دوم و اعتقاد به ثبویت، طرفداران این نظریه، نتوانسته اند اعتقاد به قدرت نامتناهی و اراده مسلط خدا و قضا و قدر او را توام با اعتقاد به حکمت و عدالت وخیر خواه محض بودن او حفظ کند. آن ها هستی ها را در ذات خود دو گونه می دانند 1-خیرات2- شرور سپس می گویند این دو نوع هستی باید از دو مبداء صدور یافته باشند در حقیقت آن ها خواسته اند خدا را از بدی تبرئه کنند، او را به شریک داشتن متهم کرده اند.
پاسخ فلاسفه به شبهه ثنویه ناظر به فلسفه خاصی است که در آن شرور را وجودهای واقعی و اصیل نمی دانند بلکه آنها را در امور عدمی، نسبی و بالعرض می خوانند. شرح این پاسخ در آینده خواهد آمد.
شبهه سوم:
صورت سوم شبهه شرور، تقریرات مختلف دارد که در این جا بنده به ذکر ساده ترین آن اکتفا می کنم.(برای توضیح بیشتر، ر. ک به قدردان قراملکی، خدا و مساله شر، صص 33-29)
ساده ترین تقریر ناسازگاری مساله شر با صفات خدا چنین مطرح می شود: به صورت یک قضیه منفصله مشتمل بر حصر عقلی:
1-خداوند یا می تواند شر را نابود کند و می خواهد.
2-یا می خواهد اما نمی تواند
3-نمی خواهد ولی می تواند
4- نه می خواهد و نه می تواند.
فرض اول با یافته ها و وجدان بشری منافات دارد چرا که هیچ کس نمی تواند منکر مطلق شر در عالم باشد. سه فرض دیگر نیز با کرانمندی صفات خدا و مبنای متالهان ناسازگاری دارد این مساله در نگاه بسیاری از فیلسوفان غربی مثل: جان استوارت میل، راسل، آنتونی فلو، هگل و .. مطرح است. برای رعایت اختصار به ذکر نظر یکی از آنها اکتفا می کنیم«هیوم» این شبهه را به صورت یک برهان ذوحدین مطرح می کند.
«اگر شر در جهان، از روی قصد و اراده خداست، پس او خیر نیست واگر شر در جهان مخالف با قصد اوست، پس او قادر مطلق نیست شر در جهان یا مطابق قصد وغرض اوست یا مخالف و غرضش بنابراین؛ خدایا خیر محض نیست یا قادر مطلق نیست»
به این شبهه، پاسخهای متعددی داده شده است که به طور خلاصه به برخی از آن ها اشاره میکنیم.
الف- راه حل توهم انگارانه شر:
این پاسخ توسط برخی مکاتب دینی و فلسفی که منکر وجود و واقعیت خارجی عالم مادی هستند، مطرح شده است آن ها همه چیز را و هم و پندارمحض(Maga) میدانند و لازمه آن انکار وجود شرو التزام به توهم بودن آن است. این راه حل در بین ادیان کهن هند و برخی مکاتب جدید مطرح است.
از آن جا که این مساله به دلیل انکار اصول اولیه و بدیهی انسان های رئالیست، فاقد اعتبارات، بیش از این به آن نمیپردازیم.
(ب- راه حل نیستی انگارانه شر: ) شر امر عدمی است.
در این فرض تمام شر و یا عدم اند و از اعدام منتنوع می شوند یا باعث عدم و نیستی می شوند این مطلب نیز سابقه زیادی دارد گفته می شود ریشه این فکر از یونان باستان است و این فکر را خصوصا به افلاطون نسبت می دهند. به طور کلی سخن دراین است که همه از نوع «عدمیات» و «فقدانات» هستند و یا منشاء نابودی و نیستی میشوند.
از نظر استاد مطهری، این تحلیل اگر مورد پذیرش واقع شود، اولین و کمترین اثرش این است که این سوال را از ذهنما خارج میکند که :«شرور را چه کسی آفریده است؟» و زمینه فکر ثنویت را از بین میبرد و پاسخ محکمی برای قائلین به ثنویت است.
از جمله افرادی دیگری که ملتزم به این بینش شدهاند می توان به افراد ذیل اشاره کرد: افلاطون، فلوطین، فارابی،ابن سینا،بهمینار،ابن میمون، شیخ اشراق، فخر رازی، شیخ طوسی، میرداماد، صدرالمتاهلین، حکیم سبزواری و. ...
از میان فلاسفه غرب نیز افرادی همچون: سنت آگوستین، توماس آگوئیناس، لایب نیتز، شلینگ واتین ژیلسون به این راه حل اذعان داشته اند.
به این راه حل،ادله زیادی اقامه شده که به طور خلاصه به برخی از آن ها اشاره می کنم.
1- دلیل بداهت: عده ای از متفکران در عدمی دانستن شر و مساوی بودن وجود با خیر ادعای بداهت دارند افرادی نظیر میرداماد، ملاصدرا، محقق لاهیجی، ملا عبدالله نوری و ... از این قبیلاند.
البته برخی از اندیشوران معاصر بین بداهت عینیت خیر و وجود و بداهت ع دمی بودن شر تفکیک قائل شده اند به این معنا که بداهت مساوقت وجود و خیر، امری مسلم در فلسفه است، اما بداهت عدمی بودن شر نیاز به تبیین دارد.
استاد جوادی آملی در این زمینه میگوید:
«درخیر بودن اصل وجود واین که هستی منشا همه خیرهاست، تردیدی نیست. به طوری که مساله خیر بودن وجود را حکما بدیهی تلقی نمودهاند... خیر بودن وجود به عنوان یک اصل بتن در فلسفه مطرح است و می تواند زمینه عدم بودن شر را فراهم کند. زیرا اگر شر عدمی نباشد، پس هر دو جودی خیر نخواهد بود، بلکه برخی از وجودها خیر بوده و برخی از آنها شر میباشند در حالی که خیر بودن وجود، به عنوان یک اصل تقریبا بدیهی در فلسفه پذیرفته شده است.»
2-دلیل استقراء : قائلان به این دلیل مدعی اند که هر چه در دنیا شر تلقی میشود، از کوچک تا بزرگ با استقرای به عمل آمده و بعد از تجزیه و تحلیل به اعدام و نیستی بر میگردند افرادی همچون علامه حلی، میر داماد و برخی از معاصران هرشری از قبیل زلزله، سیل و ... را با تجزیه و تحلیل به امور عدمی بر میگردانند.
3-دلیل استدلال قیاسی: این دلیل اولین بار توسط علامه قطب الدین شیرازی مطرح شد اما افراد دیگری همچون شیخ اشراق، ملاصدرا، حکیم حسن لاهیجی و .. با تقریرات مختلف به همین مطلب پرداخته اند شرح این برهان به این شکل است:
1- با وجود«الف» برای خودش شر است یعنی موجب نیستی و عدم ذات خود یا کمالی از کمالات خود است.
2- یا وجود«الف» برای وجود دیگری، مثلا «ب» شراست و موجب عدم آن یا صفتی کمالی از او میشود.
3- یا وجود «الف» نه موجب عدم ذات یا صفت کمال خود و نه موجب ذات یا صفت کمال وجود دیگر میشود، بلکه صرف وجود است.
اما در صورت اول معقول نیست. زیرا اگر یک وجود اعدام کننده وجود خود یا صفت کمالیاش باشد، از همان اول تحقق نمییابد اول در صورت دوم که شریت«الف» به خاطر اعدام وجود یا صفت «ب» است در این فرض شریت حقیقی در عدم و نیستی وجود یا صفت «ب» جلوهگر می شود و اگر این عدم رخ نمیداد، اصلا شری هم متصور نمیشد، پس منشا شر به امر عدمی بر میگردد. به عبارت دیگر قوه و توان اعدام «ب» صفت کمالی محسوب می شود اما این که «ب» وجود ضعیف و بی بنیهای است،این ضعف به آن بر میگردد که در این جا شر حقیقی عبارت است از فقدان هستی یا وصف کمالی «ب» که امر عدمی است.در صورت سوم همه که جایی برای تصور شر وجود ندارد.
رهیافت مطالب گذشته برآوردن قیاس استثنائی زیر است:
اگر شر امر وجودی باشد، شر، غیر شر می شود لکن تالی باطل است، پس مقدم هم باطل است.
ارزیابی این دلیل:
تقریر قطب الدین شیرازی مبتنی بر یک پیش فرض است و آن این است که وجود خیر محض است و اتصاف وجود به شریت ناممکن است و این پیش فرض در استدلال مبرهن نشده است. به طور کلی به این استدلال قیاسی ایراداتی وارد است.
1-مصادره به مطلوب: قائلان به این دلیل، پیش از استدلال، عدمی بودن شر را به عنوان پیش فرض تلقی کرده و آن را حد وسط برهان قرار داده اند. حال سوال این است که تلازم میان تحقق «شر » را به عنوان پیش فرض تلقی کرده و آن را حد وسط برهان قرار دادهاند حال سوال این است که تلازم میان تحقق «شر » و تحقق «عدم» چیست؟
2-فقدان ملاک تفکیک امر وجودی از عدمی: در این دیدگاه ملاک حقیقی برای شناخت امر وجودی از عدمی ارائه نشده است و هر آن چه که شر تلقی شود، با آوردن حرف نفی بر سر آن امر عدمی تلقی میشود مثلا مگر تاویل می شود به عدم حیات، کوری، و عدم بینایی و .. به بیان دیگر فلاسفه دقیقا معنا و ماهیت خیر و شر و ملاک مشخص را برای آن ارائه نداده اند.
3-اشکال نفض: وجود شری به نام شر ادراکی موجب ابطال این نظریه است که در صفحات آینده مفصلا به آن خواهیم پرداخت.
4-عدم توجیه صفت حکمت و عنایت الهی: اشکال دیگر این است که خدای عالم، قادر و خیر خواه چرا جهان را به گونهای خلق نکرد که جای این اعدام را که شر تلقی می شوند و جودات و خیرات پر کند وبا این پاسخ نمی توان از مسئولیت امر عدمی شانه خالی کرد و سوال همچنان باقی است که چرا جای این اعدام را وجود پرنکرد؟ آیا این نوع منع فیض نیست؟ آیا نوعی ظلم نیست؟ عدل الهی ایجاب می کند که این خلاها پر شود.
علامه جعفری نیز بر این تفکر خرده گرفته است. همچنین گروهی از فلاسفه غرب نیز مانند شلایز ماخر، جان، هیک و هاسپوزیفر به این نظر انتقاد کرده اند.
مساله شر ادراکی
در مورد شر ادراکی صاحب نظران دو دسته میشوند: 1-موافقان وجودی بودن شر ادراکی که مدعیاند ادراکات الم و رنج و امور وجودیاندکه با لذات منافی باطبع انسان متالماند بنابراین متصف به شر میشوند 2- مخالفان این گروه که خود دو دستهاند واز دو طریق مخالفت میکنند: 1-انکار وجودی بودن ادراکات منافی با طبع، یعنی این که آنها را با تحلیل به امور عدمی باز میگردانند.2- انکار شریت با لذات این ادراکات، یعنی میگویند این ادراکات با لذات نیست، بلکه بالعرض است وممکن است، ثمرات جانبی آن بیشتر از شریت والم آن ها باشد.
هر کدام از این دو گروه برای مدعای خود ادله و پاسخهایی دارند که شرح آنها در این مجمل میسر نیست مثلا علامه طباطبایی مانند مرحوم سبزواری قائل به وجودی بودن ادراک امر ضامی ولی منکر شریت آن شده است بلکه ادراک الم را از آن جهت که باعث استکمال نفس انسان میشود، خیر تلقی کرده و شریت آن را به دلیل فقدان خارجی میداند.
آقای قدر دانی قراملکی،در ارزیابی خود از نظریه علامه طباطبایی و مرحوم سبزواری دو نقد وارد کرده و آن را مخدوش و ناقض می داند.
«این دو بزرگوار که به ضعف ادله صدرا دو عدمی انگاشتن ادراک امر منافعی توجه پیدا کرده بودند، قائل به وجودی بودن ادراک الم شده، برای توجیه آن تنها راه حل را کشاندن دایره بحث به موجبات و علل ادراک الم که امور عدمی هستند دیده اند. اما اولین ایراد این نظر، اشکال خود علامه بر نظریه صدر است؛ مبنی بر این که نمی توان تمام شرور ادراکی را به امور حسی یا تحلیلی را به امور عدمی برگرداند»
دومین اشکال بر آن نیز بر این است که استدلال علامه خروج از محل بحث است... و اگر به فرض بپذیریم که مبدا و علت شر ادراکی امور عدمی است، این موجب نمیشود که شریت ورود ادراکی تغییر یابد و انسان از این ناحیه متالم و معذب نباشد.
وی ادامه میدهد: این پافشاری و اصرار علامه بر یافتن علل عدمی برای شرور انسان را به یاد کلام «فخر رازی» میاندازد که گفت: در فلاسفه در جعل اصطلاح آزادند که شر را برای امور عدمی و خیر را برای امور وجودی به کار ببرند، اما نمیتوانند حقیقت و ماهیت در دو الم یک امر واقعی با جعل اصطلاح عوض کنند.
اما به نظر نگارنده، آقای قدردانی قراملکی به درستی منظور علامه را درک نکرده است زیرا علامه خود به وجودی بودن ادراک در دو الم اذعان دارد و به هیچ عنوان درصدد نفی آن وعدمی شمردن آن نیست بلکه در این جا، مساله اصلی در «تعریف شر» است علامه همین ادراک وجودی الم را شر نمیداند به عبارت دیگر علامه صرف در دو الم را مساوی با مفهوم شر نمیداند. به نظر نگارنده میرسد که سوء تفاهم در برداشت های متفاوت از لفظ «شر» است علامه ضمن این که در دو والم را وجودی می داند، اما چون وجودش برای استکمال انسان و جهان ضروری است، به طور کلی و در مجموع آن را خیر می داند نه این که درصدد نفی در دو الم باشد در حالی که آقای قراملکی صرف الم و درد را مساوی شر دانسته است و سوء تفاهم از همین جا ناشی شده است.
شبهات چهارم و پنجم
پس از همه این مباحث و بیان عدمی بودن شر، باز همچنان حکمت و عدالت الهی در معرض سوال است. و این سوال به جای خود باقی است که چرا جای این عدام و نیستیها را وجودات و خیرات پر نکرده است. آیا این نیستیها ناسازگار با نظام احسن و عدالت و حکمت الهی نیست؟
برای مثال، گاهی در اثر سهل انگاری، یا برخی آلودگی اخلاقی و بیماری های جسمی و روانی پدران و مادران، فرزندان آنها آسیب میبیند و گرفتار معلولیت و نارسایی جسمی یا روانی میشوند و عمری را با تلخی و مصیبت میگذرانند. در این جا فرزند، کیفر کردار پدر و مادر را میبیند، درحالی که مقتضای عدالت آن است که هر کس کیفر عمل خود را ببیند( معارض با عدل الهی)از سوی دیگر در جهان طبیعت، ضایعات و تلفات بسیاری وجود دارد که مانع رسیدن نباتات، حیوانات و انسان ها به غایت مطلوب آنها می شود. آفات نباتی و حیوانی، میکروبها و بالاخره مرگ و میر های نابهنگامی با اصل غایی بودن نظام آفرینش ناسازگار به نظر می آید( معارض با حکمت الهی)
پاسخ: شرور، لازمه جهان مادی و جز لاینفک آن.
دلیل طرفداران این دیدگاه این است که چون خدا حکیم است، قادر و خیر خواه مطلق است، هیچ داعی و انگیزهای برای به وجودآوردن شرور ندارد وهر آنچه از آن منبع غیر متناهی افاضه شود، همه خیر و نیکوست . اما آنچه از شرور و ناملایمات، در جهان مشاهده میکنیم همگی معلول و تبعات حرکات و تضاد عالم مادی محسوب می شود که خواه ناخواه منافع بعضی را به مخاطره می اندازد اما برای تحصیل منافع بیشماری این عالم از این شرور گریزی نیست.
اما توضیح مطلب به این شرح است:
ماده در اصطلاح فلسفه، استعدادی است که هیچ فعلیتی جز قوه محض بودن ندارد و فعلیت او همان قوه محض بودن است. بنابراین ماده همینه ملازم با صورت نوعیه می باشد به طور کلی ماده و صورت همواره ملازم هم اند و بدون یکدیگر امکان تحقق ندارند شر نیز لازمه جهان مادی است، شرور از ماده قابل انفکاک نیستند.
در حکمت اسلامی عالم خلقت به سه عالم کلی تقسیم می شود: 1- عالم عقول 2- عالم مثال یا ملکوت 3- عالم ماده یا طبیعت از میان این عوالم، عالم ماده دار تغییر و حرکت است. بارزترین ویژگی این عالم زمان و حرکت از حالت بالقوه به سوی حالت بالفعل است در عالم ماده دائما تغییر و تبدیل و حرکت صورت میپذیرد و لازمه حرکت و تغییر وتبدل، ایجاد تزاحم است واز تزاحم، شر پدید می آید به طور مثال شخصی را فرض کنید که لباس خود را به طنابی آویزان کرده است فرد دیگری در آن طرف آتش روشن کرده است در این میان بادی شروع به وزیدن میکند و باعث می شود که شعله آتش به سمت لباس آن شخص کشیده شود و لباس او بسوزد. سوختن این لباس در آتش در اثر تزاحم عالم ماده است. هوا به طور کلی در عالم جریان دارد و به تنهایی شر نیست. آتش هم خیر است واگر خلق نمیشد، زندگی بشر مختل می شد پس وجود آن برای بشر ضروری و خیر است اما وقتی آتش در مسیر باد قرار میگیرد، به ناچار میان این دو تزاحم صورت میگیرد و در این میان گاهی باعث ایجاد حوادثی همچون سوخته شدن لباس و ... می شود.
ظرفیت ماده یعنی همین بنابراین عالم ماده، دار تزاحم است واز تزاحم نیز شر پدید میآید پس شر لازمه جهان مادی است شر بودن اشیاء طبیعی در این تزاحمات، لازم آنهاست و لازم به ملزوم خود ضروری است آتش بودن آتش به سوزاندن اوست حال اگر قرار باشد در مواردی که سوزاندن به ضرر دیگری تمام می شود، نسوزاند، لازم ا ش این است که آتش، آتش نباشد و ذات خود را از دست بدهد واین باطل است.
ملاصدرا در بحث پیرامون کیفیت دخول شرور در قضای الهی گفته است: «تحقق یافتن اشخاص و نفوس غیر متناهی که مقتضای عنایت الهی است وجود استحاله و تضاد را در عالم کنون و فساد (طبیعت) اقتضاء میکند زیرا اگر تضاد نبود و کون و فساد نبود، اشخاص و نفوس غیر متناهی حیوانی و انسانی موجود نمیشد. »
بنابراین شرور نسبی لازم لاینفک موجودات مادی ومعلول تضاد حاکم بر عالم طبیعت است و این تضاد نیز شرط لازم و ضروری تکامل و مقتضای عدل و حکمت و عنایت الهی است.
عمده متفکران اسلامی از جمله فارابی، ابن سینا، غزالی، ابن رشد، بهمینار، سهروردی، میرداماد، ملاصدرا شهید مطهری و قائل به این دیدگاه هستند. این مساله در شعر اکثر شعرای نامی نیز به چشم می خورد.
حافظ: نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مساله بی چون و چرا میبینم
سعدی:
سعیدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
و ....
متفکران غربی پیش از این بیشتر طرفدار این دیدگاه بوده اند اما این دیدگاه در سه و چهار سده اخیر مورد تشکیک برخی دیگر از فلاسفه غرب قرار گرفت اما از میان متفکرین غربی قائل به این دیدگاه (نظام احسن) می توان به رواقیون، افلاطون، نیوتن، لایب نیتز با روح اسپنیوزا، هگل،رسو، شلینگ ، و ایتهد و .. اشاره کرد.
رویکرد متکلمان در پاسخ به شبهه شرور و عدل الهی
متکلمان مسلمان در پاسخ به این پرسش دو دسته هستند: 1-اشاعره 2- عدلیه(معتزله وامامیه)
الف- متکلمان اشاعره: با توجه به اعتقادشان به حسن و قبح شرعی، به طور کلی عقل را از درک حسن و قبح در جهان عاجز میداند و به طور کلی رویکرد آن ها به این مساله در این بیت خلاصه میشود: هر چه آن خرو کند، شیرین بود براساس این نظر، وجود شرور با عدل الهی هیچ منافاتی ندارد و اصولا در کار خداوند قبیح و ظلم موضوعیت ندارد.
ب- متکلمان عدلیه: از نظر این دسته شرور به طور کلی دو قسم اند: 1-از قبیل اعدام و خلاها 2-وجودیاند اگر از قبیل اعدام باشند نیز، دو قسم اند: 1-با نظام تکوین ارتباط دارد 2-با نظام تکوین ارتباط ندارد.
اگر از قبیل اعدامی باشد که با نظام تکوین ارتباط دارد، مانند کوری و نقص عضو مادرزادی و... در این صورت از قبیل عدم قابلیت ظرفیتها و نقصان امکانات است یعنی در نظام تکوین نقض موجودات به علت نقصان قابل است، نه به علت امساک فیض تا ظلم تلقی شود و آن چه وجود دارد تفاوت است، نه تبعیض، تبعیض از ناحیه دهنده و تفاوت از ناحیه گیرنده است.
اما اعدامی که ارتباط به نظام تکوین ندارند(مانند شرور اخلاقی که قسمت اعظم شرور را تشکیل می دهند( مربوط به حوزه اختیار بشر است و انسان مسئول ساختن خود و جامعه خویش است و مسئولیت او جزئی از نظام احسن است.
از سوی دیگر، شروری که وجودی هستند مانند سیل، زلزله، مار، عقرب، و... در وجود فی نفسه خود خیرند و در وجود لغیزه شان. شر جنبه شر بودن آنها به حکم این که نسبی است و از لوازم لاینفک وجود حقیقی آنها میباشد از جنبه خیر بودنشان تفکیک ناپذیر است.
بنابراین طبق دیدگاه متکلمان عدلیه و فیلسوفان اسلامی، شروری که در نظام آفرینش وجود دارد، تا آن جا که به نظام تکوین مربوط است، از قبیل عدم قابلیت ظرفیتها و نقصان امکانات است. ضمن این که «قابلیت ماده» از برای پذیرش صورتهای گوناگون و تضاد صور با یکدیگر هم عامل تخریب است وهم عامل ساختن هم عامل از بین بردن است وهم عامل ایجاد کردن است....
و خیرات و شرور غیر منفک از یکدیگرند و این خاصیت جهان مادی است واعلام شرور مساوی با اعدام عالم مادی علامه طباطبایی این مطلب را چنین بیان مینماید: «معنای این سخن به حسب تحلیل این است که چرا خدای ماده و طبیعت، ماده و طبیعت را لاماده قرار نداد؟ اگر موجودی امکان داشتن و نداشتن کمال را نداشته باشد مادی نخواهد بود. اگر این جهان، این خاصه را نداشته،.... اساسا جهان ماده نبود»
انداموارگی و وحدت جهان به عنوان یک کل:
تا این جا بحث از ارتباط و پیوستگی اشیاء در وجود هستی و تجزیه ناپذیری جهان بود، میتوان مطلب را به شکل دیگری نیاز مطرح کرد: بدیهی است اشیاء به صورت جداگانه دارای یک وجود واقعی با آثار خاص خود هستند، همین اشیاء وقتی به صورت یک ناظم و جزئی از مجموعه در نظر گرفته شود، این وجودشان، اعتباری است حال اگر به طور منفرد از ما بپرسند که خطر است بهتر است یا خط کج، ممکن است بگوییم خط راست، اما اگر خط مورد سوال جزئی از یک مجموعه باشد، باید در قضاوتمان، توازن مجموعه در نظر بگیریم زیرا در یک مجموعه، هر جز موقعیت خاصی دارد که بر حسب آن، کیفیت خاصی برازنده اوست«از شیر حمله خوش بود واز عزل رم»
بنابراین نه تنها وجودهای نسبی واضافی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند، بلکه خود وجودهای حقیقی نیز از یکدیگر تفکیک نمی شوند پس شرور از خیرات جداناشدنی است.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |